تو، قرص ماهی شکسته،دراشکم؛این برکه واره


من ، تشنه ترشاهماهی! می نوشمت پاره پاره

ازشورمرجانی آب تا نقره ی نان مهتاب


هرپاره ازتو صدایی درمن، صدفگون اشاره

تا من بتابم صدا را پاشیده ای واژه ها را


برمخمل ابری شب،چون خرده ریز ستاره

می یابمت خانگی ترهمخانه ی چشم مادر


پیراهن شسته ی گل بر ریسمان نظاره

بذر بلورم دریغا درخاک دستانت، اما


باران چه خواهد سرودن دردفترسنگ خاره!

ای عشق هنگامه پیشه، دستی برآور چو تیشه


زخمی! به سنگ تنم زن، تا وارهم چون شراره

دست من این شاخه ی تر،این سرکش نوبرآور


بگذار خاطر نیارد، پاییز خود را دوباره

گفتی:چه تعبیرت ازمن؟ گفتم که: درشعر ((شیون))


ازآن نخستین فراموش تا آخرین یاد واره!!